حق الناس و روایتهایی از شیخ رجب علی خیاط/ اگر فرزندتان را تنبیه بدنی میکنید بخوانید
تاریخ انتشار: ۱۵ آذر ۱۴۰۱ | کد خبر: ۳۶۵۴۹۰۲۵
گروه زندگی: خیلیها فقط نامش را شنیدهاند: «شیخ رجب علی خیاط». عدهای هم شنیدهاند که شیخ رجب علی خیاط عارف بوده و یکی از انسانهای نیک روزگار و مقرب به درگاه خداوند. از کراماتش هم فراوان شنیدهاند. اما اغراق نیست اگر بگوییم کمتر کسی میداند چرا این شیخ یکی از مقربان درگاه خداوند بوده و اصلاً دلیل این همه کراماتی که به او نسبت داده میشود چیست؟
آرامگاه کوچک و با صفای این مرد بزرگ درست در وسط قبرستان ابن بابویه هر روز میزبان زائران بسیاری است.
بیشتر بخوانید:
اخباری که در وبسایت منتشر نمیشوند!
در هیاهوی این روزها و این روزگار غافل نشویم از مرور خاطرات و سبک زندگیشان که الحق نقطه عطف این روزهای ماست. این گزارش روایتهایی است از سه تن از شاگردان شیخ رجب علی خیاط: مرحوم «اسماعیل رحمانی»، «شیخ ابوالفضل صنوبری» که خاطرات را به نقل از پسرش مرتضی صنوبری شنیدیم و «عزت الله مؤمنی» که روایتهایش از شیخ بزرگ را به نقل ازدخترش «مرضیه مؤمنی» شنیدیم. روایتهای حاج «محمود نکوگویان»؛ فرزند شیخ رجب علی خیاط هم از آن خاطرات ناب و درس آموز است.
ما در این گزارش تنها به بیان دو برش از زندگی شیخ رجب علی خیاط به نقل از شاگردان این شیخ بزرگ اکتفا کردیم. دو برش از موضوعاتی که شاید بسیاری از ما آن را در زندگی روزمرهمان به دست فراموشی سپردهایم. توجه به حقوق حیوانات و توجه به حقوق کودکان و خانواده و در یک کلام حق الناس که شاید مرور این روایتها از عارف بزرگ تلنگری باشد برای تک تک ما.
*داستان سیرکردن سگ تازه زایمان کرده
«شیخ ابوالفضل صنوبری» یکی از نزدیکترین شاگردان شیخ رجب علی خیاط بود و سالهای سال هم نشینی با این مرد بزرگ، او را هم در ردیف انسانهای نیک روزگار قرار داد. شیخ ابوالفضل صنوبری بعد از ورشکسته شدن راننده تاکسی میشود ودر اثر یک اتفاق با شیخ بزرگ آشنا شده و همراه همیشگی او میشود. پسرش مرتضی صنوبری خاطرات هم نشینی پدر با شیخ رجب علی خیاط را روایت میکند؛ «یکی ازخاطراتی که پدرم از شیخ برایم تعریف کرد و هیچ گاه از خاطرم پاک نمیشود داستان اطعام او به یک سگ بود. پدرم نقل میکرد که شبی شیخ به من گفت ابوالفضل ماشینت رو به راه هست؟ مرا باید به جایی ببری؟ شیخ رجب علی خیاط سر راه کمی گوشت تهیه میکند و با هم به روستایی در جاده ورامین میروند. شیخ از ماشین پیاده میشود و گوشتها را برای سگی که تازه زایمان کرده و توان راه رفتن نداشته میریزد. پدرم به شیخ میگوید نیازی نیست شما این همه راه را زحمت بکشید. از فردا من برای این سگ و بچههایش غذا میآورم. او سری تکان میدهد و میگوید امشب اگر این غذا به سگ تازه زایمان کرده نمیرسید از دنیا میرفت. از فردا خودش باید دست به کار شود وبرای سیرکردن بچههایش زحمت بکشد.»
*مرغت قهر کرده خواهر جان!
توجه شیخ رجب علی خیاط به حق و حقوق حیوانات برای خیلیها جالب است و این خاطرهها گنجینهای است که باید برای نسلهای بعد گفته شود. «مرتضی صنوبری» فرزند مرحوم شیخ ابوالفضل صنوبری بعد از بیان خاطره سیرکردن سگ تازه زایمان کرده به خاطره دیگری از توجه این مرد بزرگ به حق و حقوق حیوانات اشاره میکند؛ «پدرم همیشه مراقب بود که ما آزاری به حیوانات نرسانیم. یک روز برایمان خاطرهای از شیخ تعریف کرد و گفت زنی پریشان احوال در حالی که مرغ زندهای را در دستانش گرفته بود به خانه شیخ میآید و با نگرانی از او چاره جویی میکند و میگوید زندگی من از فروش تخم مرغهایم میگذرد. اما این مرغ چند وقتی میشود که حتی یک تخم هم نکرده است. شیخ، مرغ را در آغوش میگیرد، او را نوازش میکند وبه زن همسایه میگوید مرغت قهر کرده خواهرجان. او هم زنده است و جان دارد. حتماً با او بدرفتاری کردهای. برو برایش آب و دانه بیاور. دست نوازش روی سرش بکش. اگر خدا بخواهد به زودی دوباره برایت تخم میگذارد. زن این نصیحت را آویزه گوشش میکند و چند روز بعد دوباره نزد شیح رجب علی خیاط میآید و از او تشکر میکند.»
*حواست به دخترت نبود؟
«پدرم همیشه میگفت با کودکانتان درست رفتار کنید. بچههایتان کار اشتباه که میکنند آنها را تنبیه نکنید. این جملات پدر را آویزه گوشمان کردیم.» اینها را «مرضیه مؤمنی» فرزند حاج «عزت الله مؤمنی» یکی از نزدیکترین شاگردان شیخ رجب علی خیاط میگوید: «بچه که بودم یک روز همراه پدر ومادرم برای خرید بیرون از خانه رفتیم. اصراروگریه های من برای خریدن کفش مورد علاقهام که مناسب نبود، باعث شد پدرم مرا کتک بزند. ظهر همان روز پتک آهنگری در مغازه روی دست حاج عزت الله می افتد و حال و روزش را به هم میریزد. بعدازظهر به خانه شیخ رجب علی خیاط میرود. او دست پدرم را که میبیند به او میگوید عزت الله خان! حواست به بچهات نبوده است؟ برو دل دخترت را به دست بیاور.»
*بچه را اینطوری نمیزنند
حرف از نصیحتهای شیخ رجب علی خیاط که به میان میآید، «مرتضی صنوبری» را یاد خاطرهای از پدرش شیخ ابوالفضل صنوبری میاندازد ومی گوید: «10 ساله بودم. اما آن روز را خیلی خوب به خاطردارم. یکی از برادرانم خیلی شیطنت میکرد. آنقدر که مادرم گاهی اوقات کلافه میشد. یک روز بعد از شیطنتهای همیشگیاش روی فرش خانه ادرار کرد. مادرم عصبانی شد و با دست محکم به پشت کمرش زد.حبیب آنقدر گریه کرد که از شدت گریه نزدیک بود نفسش بند بیاید. اما بعد از چند دقیقهای ساکت شد. فردای آن روز پدر و مادرم برای انجام کاری بیرون میروند. در طول مسیر، شیخ رجب علی را هم میبینند و ایشان را هم سوار ماشین میکنند تا به مقصد برسانند. پدرم میگفت شیخ نگاهی به مادرت که خیلی حال و روز خوبی نداشت کرد و به او گفت همشیره! آدم بچه را اینطوری میزند؟ فکر نکردی اگر نفسش بالا نیاید چه اتفاقی میافتد؟ پدرم که از ماجرای کتک خوردن حبیب بی اطلاع بوده تعجب میکند. شیخ به مادرم میگوید حبیب خوشحال شود، حال شما هم خوب میشود. آن روز پدرو مادرم برای حبیب خوراکی و مداد رنگی خریدند. مادرم حبیب را در آغوش گرفته بود واشک میریخت. آن خاطره را بارها و بارها برای بچههایم ودوستان وآشنایان تعریف کردهام.»
*دل عمهات را شکستهای
گرفتاریهای روزمره و درگیریهای کاری مبادا بهانهای شود تا یکی از مهمترین حقهای زندگی هر آدمی که همان «حق الناس» هست را فراموش کنیم. خدا را چه دیدید؟ شاید روایت این خاطره از شیخ رجب علی خیاط به نقل از فرزندش؛ «حاج محمود نکوگویان» جرقهای باشد برای هر یک از ما که بیشتر فکر کنیم و بیشتر مراقب رفتارمان باشیم. حاج محمود نکوگویان در میان انبوهی ازدرس هایی که از شیخ بزرگ برایشان به یادگار مانده است از توجه ایشان به اقوام و آشنایان و یکی دیگر از کراماتش میگوید: «یادم میآید یکی از شاگردان پدرم روزی به خانهمان آمد و به شیخ گفت پدرم مبتلا به بیماری سختی شده است و هر کاری برای درمان او انجام میدهیم بی فایده است. یک سالی میشود که در بستر بیماری افتاده است. پدرم به او گفت عمه داری؟ پدرت گرفتارعمه ات است. اگر او دعا کند حالش خوب میشود. چند وقتی گذشت و دوباره آن مرد به خانهمان آمد و به پدرم گفت از عمهام خواستم برای پدرم دعا کند. او دعا کرد اما حال و روز پدرم تفاوتی نکرد. شیخ به او گفت عمهات فرزند یتیم دارد؟ برو دل بچههای یتیمتش را هم راضی کن. شاگرد پدرم بعد از خوب شدن حال پدرش تعریف کرد که وقتی سراغ عمهاش رفته و دلیل واقعی ناراحتی او از پدرش را پرسیده است، او گفته بعد از فوت شوهرش پدرم او و چهارفرزند یتیمش را به خانه خودش میبرد. یک روز وقتی بین او و مادرم اختلافی پیش آمده بود، پدرم از راه میرسد و عمه و فرزندانش را از خانه بیرون میکند. عمهام دل شکسته میشود. با راضی شدن عمه وبه دست آوردن دل بچههای یتیمش حال پدرم هم بهتر میشود.»
*مادرت، مادرت، مادرت، فقط همین!
حاج محمود نکوگویان میگوید: «آن سالها در محله مولوی زندگی میکردیم و جوانهای ناباب بسیاری درهمسایگی مان زندگی میکردند. یک روز همراه پدرم درکوچه با جوان مستی رو به رو شدیم. پدرم با آنکه به خوشرویی معروف بود جلو رفت، یقه آن جوان را گرفت و به او گفت چرا مادرت را کتک زدی؟ پسرجوان پدرم را هول داد و گفت به تو چه ربطی دارد؟ جوان همسایهمان آن روز به خانه میرود و با مادرش دعوا میکند که چرا شکایت او را به پیرمرد خیاط کرده است. مادرپسر اظهار بی اطلاعی میکند. چند روز بعد وقتی با پدرم در حال برگشت به خانه بودیم آن جوان مست را دیدیم و پدرم دوباره با او دعوا کرد که چرا دل مادرش را میشکند. آن جوان گفت دست خودم نیست. اعصابم به هم ریخته است. جگرفروش بودم. سهمیه جگرم را قطع کردهاند و محل کارم را هم از من گرفتهاند. پدرم به او گفت حالا چند دست جگر میخواهی تا دوباره مشغول به کار شوی؟ پسرجوان گفت 7 دست جگر سهمیه روزانهام بوده است. پدرم پول تهیه 8 دست جگر را به او داد و در آخر گفت پسرم مادرت، مادرت، مادرت! فقط همین. یادم میآید کاروبار آن پسر جوان هم محلی دوباره رونق گرفت. برایمان جالب بود که چند سال اول بعد از فوت پدرم، همان پسر جوان هر پنج شنبه سرمزار میآمد. خودش چای میریخت و از همه پذیرایی میکرد.»
پایان پیام/
منبع: فارس
کلیدواژه: تنبیه تازه زایمان کرده او گفت روایت ها عزت الله شیخ بزرگ آن روز یک روز
درخواست حذف خبر:
«خبربان» یک خبرخوان هوشمند و خودکار است و این خبر را بهطور اتوماتیک از وبسایت www.farsnews.ir دریافت کردهاست، لذا منبع این خبر، وبسایت «فارس» بوده و سایت «خبربان» مسئولیتی در قبال محتوای آن ندارد. چنانچه درخواست حذف این خبر را دارید، کد ۳۶۵۴۹۰۲۵ را به همراه موضوع به شماره ۱۰۰۰۱۵۷۰ پیامک فرمایید. لطفاً در صورتیکه در مورد این خبر، نظر یا سئوالی دارید، با منبع خبر (اینجا) ارتباط برقرار نمایید.
با استناد به ماده ۷۴ قانون تجارت الکترونیک مصوب ۱۳۸۲/۱۰/۱۷ مجلس شورای اسلامی و با عنایت به اینکه سایت «خبربان» مصداق بستر مبادلات الکترونیکی متنی، صوتی و تصویر است، مسئولیت نقض حقوق تصریح شده مولفان در قانون فوق از قبیل تکثیر، اجرا و توزیع و یا هر گونه محتوی خلاف قوانین کشور ایران بر عهده منبع خبر و کاربران است.
خبر بعدی:
دختر کیومرث پوراحمد: پدرم خودکشی نکرده است
روزنامه اعتماد- بهاره شبانکارئیان- طی چند هفته گذشته خواهر کیومرث پوراحمد در فضای مجازی ادعایی مبنی بر قتل برادرش مطرح کرد. پس از این ادعا سعی کردم با خانواده این کارگردان و فیلمنامهنویس مشهور سینمای ایران صحبتی داشته باشم. همسر و خواهر مرحوم پوراحمد حاضر به گفتگو نشدند، اما دخترمرحوم حاضر شد گفتوگویی داشته باشد، آن هم پس از پیگیریهای مکرر و چندین روزهام. لازم به ذکر است که عنوان کنم این گزارش صرفا بر اساس گفتههای دخترمرحوم کیومرث پوراحمد تنظیم شده است و انتشار آن از سوی روزنامه به معنای تایید یا رد صحبتهای مصاحبهشونده نخواهد بود. همچنین در مورد عنوان این گزارش نیز لازم میدانم توضیح دهم که «پرونده باز است» نام آخرین فیلمی است که به کارگردانی و نویسندگی کیومرث پوراحمد ساخته شده و موضوع آن برگرفته از پروندهای جنایی و پرحاشیه در دهه ۸۰ است.
«ما مطمئن هستیم و میدانیم پدرم خودکشی نکرده است. پدرم قرار بود برای تدوین فیلم «پرونده باز است» به تهران برگردد و برای آینده برنامه داشت.» اینها بخشی از صحبتهای دختر کیومرث پوراحمد برای «اعتماد» است. او مدعی است پدرشان خودکشی نکرده است...؛ و این در حالی است که تصویری از حلقآویز شدن این کارگردان سینما نیز نشان میدهد؛ آثار جراحت روی دو دست او وجود داشته است. همچنین اطلاعات جدیدی به تازگی در مورد ثبت شکایت خانواده شنیده شده که «اعتماد» آن را صد درصد تایید نمیکند، اما این اطلاعات حاکی از آن است که خانواده پوراحمد شکایتی با موضوع مرگ مشکوک مرحوم پوراحمد ثبت کردند. ۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۲ اخباری ضد و نقیض در رسانهها و مجلات هنری منتشر شد. ابتدا برخی رسانهها نوشتند؛ کیومرث پوراحمد، کارگردان و فیلمنامهنویس مشهورایرانی در ویلایی در بندر انزلی بر اثر ایست قلبی درگذشت، اما ساعاتی بعد یک مجله هنری دلیل مرگ کیومرث پوراحمد را خودکشی اعلام کرد.
مرکز اطلاعرسانی پلیس نیز در اطلاعیهای در مورد مرگ کیومرث پوراحمد اعلام کرد: «در پی اعلام یک فقره خبر فوت مشکوک فردی سالخورده در دهکده ساحلی بندر انزلی به مرکز فوریتهای پلیسی ۱۱۰ موضوع در دستور کار کارآگاهان پلیس آگاهی شهرستان بندر انزلی قرار گرفت. با توجه به اهمیت رخداد، پلیس آگاهی برای بررسی صحت و سقم موضوع در محل حادثه حضور پیدا کردند که با جسد بیجان کارگردان نام آشنای کشورمان کیومرث پوراحمد مواجه شدند. یافتههای پلیس حاکی از آن است که در کنار جسد مرحوم پوراحمد نوشتهای کشف شده است که متاسفانه حکایت از اقدام او به خودکشی دارد.»
با این حال و با گذشت یکسال از این ماجرا در فروردین ماه ۱۴۰۳، توران پوراحمد؛ خواهر کیومرث پوراحمد در فضای مجازی اعلام کرد که برادر او به قتل رسیده وآثار جراحت بر بدن او مشهود بوده است.
پس از اظهارات خواهر کیومرث پوراحمد «اعتماد» سعی کرد با یکی از اعضای خانواده پوراحمد گفتوگویی داشته باشد.
پدرم میدانست
چه بلایی میخواهد سرش بیاید
دختر کیومرث پوراحمد در مورد روز حادثه میگوید: «پدرم اکثرا هر چند وقت یک بار از شخصی که در شمال میشناخت ویلا اجاره میکرد و به شمال میرفت، چون میخواست بنویسد و خلوت کند. معمولا هم تنها به آنجا میرفت؛ یعنی اولینبار نبود که تنها به شمال رفته بود. قرار بود به تهران برگردد، چون قرارهای مختلف داشت، اما ناگهان آن اتفاق افتاد؛ روز حادثه صاحب ویلا به آنجا رفت و با آن صحنه روبهرو شد و به پلیس اطلاع داد. همه خانواده هر کدام به نوع خودمان بر این موضوع تاکید داریم که پدرمان شمال نرفت که خودش را بکشد.»
او در پاسخ به اینکه آیا مرحوم قبل از مرگشان پیگیر فیلم «پرونده باز است» بوده، نیز میگوید: «فیلم «پرونده بازاست»، هنوز تمام نشده بود و تدوین آن مانده بود. همان موقع که پدرم شمال بود با او صحبت کردم و او به من گفت میخواهد به تهران برود تا بخشی از موزیکها و مونتاژ فیلم «پرونده باز است» را تغییر دهد. قرارهای مختلف داشت. به این موضوع نیز در یک استوری که مصادف با چهلم پدرم میشد، اشاره کردم و از تلفنها و پیامهایی که مربوط به همین قرارهای کاری میشد، مطلبی نوشتم. یعنی پدرم برای آینده برنامه داشت حتی قرار بود به زاهدان برود و خواهرش را ببیند. قبل از حادثه با خواهرش و شوهرخواهرش صحبت کرده بود و قرار بود به زاهدان سفر کند. خلاصه هزار برنامه داشت و با چندین نفر قرار کاری گذاشته بود. کتابهایش در مرحله چاپ بود و قرار بود نشریه مهری که داخل لندن است کتابهای او را به چاپ برساند، اما ناشر نشریه مهری آدم فرصتطلبی بود و ما نمیدانیم پدرم با این آقا قرارداد داشته یا نداشته؟ وکیلی که در ایران میشناختیم، توانست پیگیر این موضوع باشد. به هر حال پدرم باید در چاپ این کتابها سهیم بوده باشد، اما خب دست کسی به ناشر داخل لندن نمیرسد، چون ایران نیست. حتی ما تلفنی با آن ناشر صحبت کردیم و قرار بود قراردادها را برایمان ارسال کند، اما تا الان هیچی برای ما ارسال نکرده است. غیر از یک کتاب که به چاپ رسید و پدرم آن را در سفری که داشت برای من آورد، گفته بود کتابهای دیگر هم برای چاپ دارد، اما کتابها تمام نشد و مرحله نهایی را رد نکرده بود. پدرم وسواس شدیدی به تمام کارهایش داشت. در هر صورت میخواهم این را بگویم که پدرم کلی پروژه داشت که میخواست آنها را به اتمام برساند. فیلم آخر او یعنی «پرونده باز است»، هم فیلم پدرم هست و هم نیست، چون تهیهکننده برخی سکانسها را حذف کرد و تغییر داد.»
دختر کیومرث پوراحمد در مورد ادعای عمه خود در فضای مجازی مبنی بر قتل پدرش نیز میگوید: «عمهام هر چه نوشته درست است، اما در مورد رسیدگی به پرونده و جزییات پرونده فعلا اصلا صحبت نخواهیم کرد تا زمان مناسب آن فرا برسد، اما این را بگویم که پدرم میدانست چه بلایی میخواهد سرش بیاید، ولی اینکه خودش را کشته باشد به هیچوجه درست نیست.» ....
۱۶ فروردین ماه ۱۴۰۲ فلاح میری، دادستان مرکز گیلان در رابطه با نامه کشف شده در محل فوت کیومرث پوراحمد و خبر فوت او اعلام کرد: «نوشتهای که همراه مرحوم پوراحمد کشف شده، نوشتهای کاملا شخصی، خصوصی و خانوادگی است. مرحوم در انتهای نامه تاکید کرده غیر از خانوادهاش کسی از محتوای نامه باخبر نشود و با توجه به اینکه خانواده مرحوم از محتوای نامه مطلع هستند در صورت صلاحدید محتوای آن را منتشر خواهند کرد. همچنین به محض دریافت گزارش، بازپرس ویژه قتل در محل حاضر شد و با بررسیهای اولیه نظر برخودکشی این کارگردان سینما داشت که واکاوی جزییات، مستلزم رسیدگی دقیق قضایی است. جسد به پزشکی قانونی انتقال داده شد تا علت تامه مرگ بررسی شود و خبر تکمیلی متعاقبا اطلاعرسانی میشود.»
این در حالی است که تاکنون و با گذشت یکسال هنوزخبر تکمیلی مربوط به علت تامه مرگ از سوی ضابطان و مراجع قضایی منتشر نشده است.
۳۰ اردیبهشت ماه ۱۴۰۲؛ چهلمین روز درگذشت کیومرث پوراحمد، اکثر خبرگزاریها از جمله اطلاعات آنلاین به یادداشتی در صفحه اینستاگرامی دختر کیومرث پوراحمد اشاره کرد و نوشت: «چهلم شد. چهل روز گذشت از آن روزی که دنیای ما برای همیشه عوض شد. این انسان عاشق ایران بود. عاشق ایران و مردمش بود. از آنها الهام میگرفت و در عوض عشقش را توی آثارش تقدیم میکرد به مردم پاک و مهربان ایران زمین. همه صحبتها، مسیجها و ویسهای پدرم در ساعتهای آخر زندگی شاد و پر از امید بود. در طول دو، سه ساعت تصمیم میگیره به زندگی خودش خاتمه بده؟ خودش را با دست و بدن زخمی، کبود و آسیبدیده حلقآویز کنه؟ ما را که باکی نیست، زمین گرده و خدا بزرگ و مهربون و همیشه هم باهامون.»
پگاه پوراحمد در آخر تاکید کرد: «پرونده باز است.» ...